آقا سیدمرتضی اینبار میخواهم برای شما بنویسم. برای شما که با روایتها تبیین میکردید؛ وقتی که تبیین کردن مد نبود. برای شما که در میان هزاران شهید، نزدیکترین دوست من هستید.
شما را نمیشود در چند جمله تعریف کرد. نسل امروز شاید وقتی نام «آوینی» را میشنود، تنها «روایت فتح» را به یاد بیاورد؛ اما قدیمیترها خوب میدانند؛ که از سیستان و بلوچستان و بشاگرد گرفته تا بوسنی و هرزگوین، برای ثبت روایتهای بیبدیل خود حضور داشتید.
اصلا مگر میشود؛ که شمارا شناخت و عاشق مکتب شما نشد؟ مگر میشود «فتح خون» را بخوانی و احساس نکنی که اکنون در صحرای کربلا ایستادهای! و بعد از آن در انتظار عاشورای زمان خودت نباشی؟
هرچند که در تمام دوران حرفهایگری خود حسابی اذیت شدید؛ اما میگویند سالهای آخر عمر شما از همه این سالها سخت تر بود؛ حتی بعضیها انکار میکردند؛ که شما در روایت فتح کارهای بودهاید.
میگویند از بنیصدر و خاتمی تا محمدعلی زم و خیلیهای دیگر چوب لای چرخش شما کردند.
میگویند ۳سال آخر عمرتان را پیگیر وام برای اجاره مسکن بودید؛ اما آنقدر به شما بی اعتنایی کردند تا شما شهید شوید و درخواست وام هیچگاه تایید نشود.
میگویند وقتی اثر تازهای میساختید به شما میگفتند: بس کن مرتضی! جنگ دیگر تمام شده، از جان جنگ چه میخواهی؟
دروغ چرا؟ خیلیها از رفتن شما دلشاد شدند. همان جریان روشنفکری که از ابتدای انقلاب همچون موریانهای از درون، سعی بر ویرانی پایههای فرهنگی کشور داشت، قطعا نمیتوانست از شهادت شما ناراحت باشد. زیرا هر انسان عاقلی که مقالات شما را بخواند خواهد فهمید که چگونه به تنهایی اندیشههای پوشالی جریانات بی هویت پس از انقلاب را به لرزه انداختید.
روزهای آخر چهره شما محزونتر از همیشه بود؛ آنهایی که اشکهای شمارا بهخاطر آزار و اذیتهای زم و وزارت ارشاد خاتمی دیدهاند، بارها اظهار کردهاند که نمیتوانند این اشکها را از یاد ببرند.
جریانی که برای حذف و خانه نشینی و ترور شخصیت شما تلاش میکرد، بعد از شهادتتان هم دست بردار نبود و همچنان بر صندلیهای مدیریتی کشور تکیه زد؛ تا از تولد آوینی دیگری جلوگیری کند.
اما مکر خدا بالای همه مکرهاست و امروز جوانان زیادی هستند؛ که در میدان جنگ روایتها و جهاد تبیین الگوی شاخص و ماندگار دیگری جز شما ندارند.
و در آخر تو به ما یاد دادی، جنگ فقط سرباز نمیخواهد، سلاح فقط تفنگ نیست و عشق مرگ ندارد.